جدول جو
جدول جو

معنی خلوت سرا - جستجوی لغت در جدول جو

خلوت سرا
خلوت خانه، خانۀ خالی از اغیار که بیگانه در آن نباشد، در تصوف محل رازونیاز سالک
تصویری از خلوت سرا
تصویر خلوت سرا
فرهنگ فارسی عمید
خلوت سرا
خلوتخانه
تصویری از خلوت سرا
تصویر خلوت سرا
فرهنگ لغت هوشیار
خلوت سرا
خلوت خانه، خلوتکده، خلوتگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دولت سرا
تصویر دولت سرا
سرای دولت، بارگاه، قصر، کاخ سلطنتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلمت سرا
تصویر ظلمت سرا
دنیا، ظلمت کده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش سرا
تصویر خوش سرا
خوش آواز، دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین برای مثال نگه داشت بر طاق بستان سرای / یکی نامور بلبل خوش سرای (سعدی۱ - ۱۵۶)
خوش خوٰان، خوش لحن، خوش نوا، خوش الحان، خوش گو، عالی آوازه،
فرهنگ فارسی عمید
(خَلْ وَ سَ)
خلوتخانه. (ناظم الاطباء) :
در چارسوی کون و مکان وحشت است خیز
خلوتسرای انس جز از لامکان مجوی.
خاقانی.
در سور سر رسیده و دیده بچشم سر
خلوتسرای قدمت بی چون و بی چرا.
خاقانی.
دیده ام خلوتسرای دوست در مهمان سراش
تن طفیل و شاهددل میهمان آورده ام.
خاقانی.
ای که خلوتسرای قدر تو را
چرخ چون حلقه از برون در است.
ظهیرالدین فاریابی.
وآنگه او را بمحرمی بسپرد
تا بخلوتسرای دختربرد.
نظامی.
حریفان خلوتسرای الست
به یک جرعه تا نغمۀ صور مست.
سعدی.
بحاجب در خلوتسرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست.
حافظ.
خلوت سرای اوست چون گرمابۀ زنان
پر قال و قیل و ولوله و پرصدا شده.
امیدی.
رجوع به خلوتخانه شود، نهانخانه. مبال. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مایل بخلوت. خلوت گزین:
چو دانست کو هست خلوتگرای
پیاده به خلوتگهش کرد رای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن. دارای 321 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماسوله و محصول آن برنج و ابریشم و گردو و ذغال. شغل اهالی زراعت و کسب و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آنکه در خلوت می اندیشد. خلوت گزین. آنکه در خلوت با خدای خود سر و سری دارد:
که چندین سخنهای خلوت سگال
حوالت مکن بر زبانهای لال.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ تَ / تِ)
آنکه خلوت کند. آنکه بخلوت نشیند. آنکه نزد نامحرمان نرود:
دختر خوبروی خلوت ساز
دست خواهندگان چو دید دراز.
نظامی.
چون شب آمد نه شب که حجلۀ ناز
پردۀ عاشقان خلوت ساز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ سَ)
دولت سرای. خانه سعادت و دولت. سرای دولت. تعبیری ادب و احترام آمیز از کاخ شاهان. کوشک و بارگاه. (ناظم الاطباء). کاخ. قصر:
خاصه در دولت سرایی کاندر او مدحت سرا
تنگ سیم آید و زو بیرون شود با تنگ سیم.
سوزنی.
بیا ساقی آن آب حیوان گوار
به دولت سرای سکندر سپار.
نظامی.
دورم به صورت از در دولت سرای تو
لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم.
حافظ.
، دولت منزل. دولت خانه. در زبان ادب، تعبیری احترام آمیز از خانه کسی، دولت سراکجاست ؟ (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ گِ رِ تَ / تِ)
ریاضت کش. درویش. آنکه طالب خلوت است عبادت را:
جز او هر که را دیدم از خسروان
ندیدم در اوجای خلوت روان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خانه، دولت منزل، منزل، صرح، قصر، کاخ
متضاد: کوخ، کلبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد